عجب دارم چرا اینگونه دور از هم ؟
چرا دشمن ؟
چرا بد خواه ؟
مگر قرآن نمی خوانی ؟
که ما با هم دو تا روحیم در یک تن
که فتوا بر قتل من دائم
به فتوا خونم ار ریزی حلالت می شود آیا ؟
نمی دانم
چرا با کافران هم عهد و پیمانی
به خونم تشنه ای
بازیچه ی دست یهودانی
کمر بستی به قتل من
مبارک بر تو بادا این مسلمانی !
ره کج رفته ای
گمراه و حیرانی
تو هر فتوا که می خواهی بگو اما
ندارم ترسی از مردن
چرا باید بترسم من ؟
تو پنداری همه مانند تو از مرگ می ترسند ؟
نمی ترسند !!
حسین بن علی را میشناسی تو ؟
من از یاران او هستم
شهادت آرزوی من
برو دیگر
مرنجان بیش از این خود را
مکن تا بیش از این بخندد
به ریشت مشرک و کافر
ز غفلت سر برون آور
برادر بس کن این خامی
یا علی
- ۹۲/۱۲/۱۴